مخفف پس افتادن. عقب ماندن. بدنبال افتادن: چونکه گله بازگردد از ورود پس فتدآن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. ، بازگشتن مریض به مرض پس از آنکه رو به بهبود نهاده بود. رجوع به پس افتادن شود
مخفف پس افتادن. عقب ماندن. بدنبال افتادن: چونکه گله بازگردد از ورود پس فتدآن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. ، بازگشتن مریض به مرض پس از آنکه رو به بهبود نهاده بود. رجوع به پس افتادن شود
به ندرت و دیر پیدا شدن. کمتر یافته شدن. کمتر بدست آمدن: افتادۀ تو شد دلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. - کم اوفتادن مراد در کمند، به سختی برآورده شدن آرزو: کسی را که همت بلند اوفتد مرادش کم اندرکمند اوفتد. (بوستان)
به ندرت و دیر پیدا شدن. کمتر یافته شدن. کمتر بدست آمدن: افتادۀ تو شد دلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. - کم اوفتادن مراد در کمند، به سختی برآورده شدن آرزو: کسی را که همت بلند اوفتد مرادش کم اندرکمند اوفتد. (بوستان)