جدول جو
جدول جو

معنی پس اوفتادن - جستجوی لغت در جدول جو

پس اوفتادن
(وَ)
رجوع به پس افتادن شود
لغت نامه دهخدا
پس اوفتادن
عقب افتادن تاخیر، عود مرض در حال نقاهت نکس، افتادن بپشت و مردن غش کردن یا مردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس فتادن
تصویر پس فتادن
پس افتادن، غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس افتادن
تصویر پس افتادن
غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس افتاده
تصویر پس افتاده
عقب افتاده، واپس مانده
فرهنگ فارسی عمید
(وَ / وُشَ)
مخفف پس افتادن. عقب ماندن. بدنبال افتادن:
چونکه گله بازگردد از ورود
پس فتدآن بز که پیش آهنگ بود.
مولوی.
، بازگشتن مریض به مرض پس از آنکه رو به بهبود نهاده بود. رجوع به پس افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ لَ)
رجوع به پیش افتادن شود:
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ اُ دَ / دِ)
کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع) ، پس افت. اندوخته. پس انداز. ذخیره. پس افکند. پس اوگند
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
به ندرت و دیر پیدا شدن. کمتر یافته شدن. کمتر بدست آمدن:
افتادۀ تو شد دلم ای دوست دست گیر
در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد.
سعدی.
- کم اوفتادن مراد در کمند، به سختی برآورده شدن آرزو:
کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندرکمند اوفتد.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عقب افتادن. تأخیر:
چونکه گله بازگردد از ورود
پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود.
مولوی.
، نکس. عود مرض در حال نقاهت، غش کردن یا مردن. افتادن به پشت و مردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم اوفتادن
تصویر کم اوفتادن
بندرت و دیر پیدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن: هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بداینست پیش افتاد من. (خسرو دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
میسر شدن دست دادن: اگر پا بیفتد، اتفاق خوب یا بدی پیش آمدن: پای بدی برایم افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افتاده
تصویر پس افتاده
پس افت پس انداز ذخیره، آنکه در راه از رفقا باز مانده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس فتادن
تصویر پس فتادن
باز گشتن مرض بیمار پس از بهبود عود مرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افتادن
تصویر پس افتادن
تاخیر، عقب افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افتادن
تصویر پس افتادن
((~. اُ دَ))
عقب افتادن، عقب ماندن، افتادن به پشت و مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس افتاده
تصویر پس افتاده
معوق
فرهنگ واژه فارسی سره